روزگاری است که نیستی... من دلتنگم
روزگاری است که با غربت و غم٬ هم سنگم
روزگاری است که از دوری تو٬ با تب و تاب دلم می جنگم
تو کجایی...؟؟؟
اگر توی این دنیا کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت عوض میشه و قلبت آبروتو به تاراج می بره٬ مهم این نیست که اون مال تو باشه٬ مهم اینه که باشه٬ نفس بکشه٬ زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره... و تو هم براش آرزوی سلامتی و خوشبختی و موفقیت کنی...
من اگر اشک به دادم نرسد میشکنم
اگر از تو یادی نکنم میشکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم٬
تک و تنها به خدا میشکنم...
می خواستم کنار ساحل دریا بنویسم دوستت دارم اما ترسیدم موج ها پاکش کنند.
می خواستم روی گلبرگ گل های قرمز بنویسم دوستت دارم اما ترسیدم کسی آن را بچیند.
می خواستم روی ابرها بنویسم دوستت دارم اما ترسیدم ببارند.
هر جا خواستم بنویسم نشد٬ برای همین روی قلبم نوشتم:
تا آخرین لحظه ی عمرم دوستت دارم.
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم.
از این شب کمر شکن، تو هم بهانه ات گرفت؟
میان حُسن های شب، غم شبانه ات گرفت؟
هنوز نرفته ای و من دلم ز دوریت گرفت
گله به ساعتی کنم، که زودتر از من گرفت
کتاب خواب امشبم بسته به گنجه می رود
به صبح رو زنم خدا، شاید که روی من گرفت!
بهترین لحظه٬
لحظه ای است که فکر کنی فراموشت کردم٬
بعد...
با یک تماس٬
بهت بگم:
دلم برات تنگ شده...
انگار تا همیشه باید
در پی چشمهای تو ستاره های جاده را سوا کنم
و چه طولانی است
این شبهای بی ستاره جاده...
هر کی اومد پیش من
یه ذره جاتو نگرفت
هیچ ادعایی جای اون ناز و اداتو نگرفت
پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه
روی هر بومی زدم
رنگ چشاتو نگرفت...