همیشه دوستت خواهم داشت... تا ابد
برای با تو بودن دلیلی ندارم...
خوشبختی مال من بود اما خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند٬
من امروز زاده شدم٬ حیف من زاده ی امروزم٬
خداوندا٬
جهنمی که میگویند فرداست٬ پس جهنمم فرداست٬
پس چرا امروز بی جهنم می سوزم؟!
تو را به اندازه زیبایی خاطره ات دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را به اندازه هر ثانیه دوریت دوست می دارم
به اندازه هر ثانیه اش که هر ثانیه برایم سالها می گذرد دوست می دارم
به خدا بی توهرلحظه چشمانم می بارد... بازهم دوستت دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
کاش رویاهایمان روزی حقیقت میشدند
تنگنای سینه ها دشت محبت میشدند
سادگی٬ مهر و وفا٬ قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یکدم رعایت میشدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان با صداقت میشدند
گاهی از غم میشود ویران دل غمگین من
کاش بین دلها٬ غصه ها قسمت میشدند.
سلام دوستی خوبم
چون وقت نمیکنم همیشه خودم بنویسم به چند دوست برای نوشتن در بلاگ نیاز دارم
اگه خواستین ای-میلتون رو بذارید
ممنون
در زیباترین رویاهایم تو یه قهرمانی!
توی وحشتناکترین کابوس هایم تو میای و نجاتم میدی!
تو همه چیز منی!
نمیدانم این داستان تلخ زندگی به چه کسی ختم میشود...
بی گمان غریبه ای منتظر توست و تو...
وای که این واژه ی انتظار چقدر بر خاطرم سنگینی میکند...
گویی این انتظار پایانی ندارد...
ولی...
این عشق بدون انتظار طعمی ندارد و شیرینی اش از بین میرود...
پس با خودم عهد می بندم که منتظر آن غریبه می مانم...
پس سلام ای انتظار...
و عشق هیچگاه به معنای رسیدن نیست...
میتوان عاشقانه عاشق بود ولی به معشوق نرسید...
چرا که عشق به تنهایی میتواند از خود دفاع کند...
اگه از اول میدونستم که منو به پول میفروشی٬ مطمئن باش هرگز سراغت نمیومدم...
چون قیمت منو ندونستی... چون منو ارزون فروختی...
به آنچه که دارم قانع هستم. وقتی به گذشته فکر میکنم٬ میبینم هرچی که الآن دارم٬ روزی برام بزرگترین آرزو بود. پس الآن به آنچه که دارم قانع هستم.
از این به بعد میخوام آرزوهامو یادداشت کنم٬ که یادم نره هرچه که الآن دارم روزی آرزوم بوده.
حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی...
چه بنویسم... چگونه از تو بنویسم...
آنقدر خوبی که قابل وصف نیستی... آنقدر خوبی که کلمات زیبا پیش تو کم می آورند... چه بنویسم از تو که خوبی تو را وصف کند... نمیدانم...
من رسیده ام به آغاز چنین کتابی...
من شکستم تا تو را عاشق کنم
بعد من باران فقط آب است و بس
هر که بعد از من سراغت را گرفت
زشت یا زیبا فقط خواب است و بس...